Monday, May 29, 2006

حرف‌های ِ همسايه (1)

حرف‌های ِ همسايه (1)


عزيز ِ من ! آيا آن صفا و پاکيزگی را که لازم است ، در خلوت ِ خود می‌يابی يا نه ؟ عزيز ِ من ! جواب ِ اين را از خودت بپرس . هيچکس نمی‌داند تو چه می‌کنی ، و تو را نمی‌بيند .
آيا چيزهايی را که ديده نمی‌شوند ، تو می‌بينی ؟ آيا کسانی را که می‌خواهی در پيش ِ تو حاضر می‌شوند ، يا نه ؟ آيا گوشه‌ی ِ اتاق ِ تو ، به منظره‌ی ِ دريايی مبدّل می‌شود ؟ آيا می‌شنوی هر صدايی را که می‌خواهی ؟
می‌بينی هنگامی را که تو سال‌هاست مرده‌يی ، و جوانی که هنوز نطفه‌اش بسته نشده ، سال‌ها بعد در گوشه‌يی نشسته ، از تو می‌نويسد ؟
هر وقت همه‌ی ِ اين‌ها هستی داشت ، و در اتاق ِ محقّر ِ تو دنيايی جا گرفت ، در صفا و پاکيزگی ِ خلوت ِ خود شک نکن .
اگر جز اين است ، بدان که خلوت ِ تو يک خلوت ِ ظاهری‌ست ؛ مثل ِ اين است که تاجری برای ِ شمردن ِ پول‌های ِ خود ، در به روی ِ خود بسته است .
دل ِ تو با تو نيست و تو از خود ، جدا هستی . آن تويی که بايد با تو [1] باشد ، از تو گريخته است . شروع کن به صفا دادن ِ شخص ِ خودت ، شروع کن به پاکيزه ساختن ِ خودت ...
آن خلوت که ما از آن حرف می‌زنيم ، عصاره‌يی از صفا و پاکيزگی ِ ماست ، نه چيز ِ ديگر .

&
منابع :
حرف‌های ِ همسا‌يه . سيروس طاهباز . انتشارات ِ دنيا . پنجم ، 1363 . ( صص 6 – 5 )
در باره‌ی ِ شعر و شاعری . از مجموعه‌ی ِ آثار ِ نيما يوشيج . گردآوری ، نسخه‌برداری و تدو‌ين سيروس طاهباز . با نظارت ِ شراگيم ‌يوشيج . انتشارات ِ دفترهای ِ زمانه . اوّل ، 1368 . ‌يادداشت ِ شماره‌ی ِ 1 . ( ص 24 – 23 ) .

$
يادداشت ِ نيما درباره‌ی ِ « حرف‌های ِ همسايه »

?
پابرگ :
[1] تو - در حرف‌های ِ همسايه ( ص 6 ) ، « تن » آمده ( و درست همين « تو » است که از « در باره‌ی ِ شعر و شاعری » [ ص 24 ] نقل شده ) .

Thursday, May 25, 2006

به شب آويخته مرغ ِ شباويز

به شب آويخته مرغ ِ شباويز


به شب آويخته مرغ ِ شباويز
مدامش کار ِ رنج‌افزاست ، چرخيدن .
اگر بی‌سود می‌چرخد
وگر از دستکار ِ شب ، درين تاريکجا ، مطرود می‌چرخد ...


به چشمش ، هر چه ، می‌چرخد ، - چو او بر جای –
زمين با جايگاهش تنگ
و شب ، سنگين و خونالود ، برده از نگاهش رنگ ،
و جاده‌های ِ خاموش ايستاده
که پاهای ِ زنان و کودکان با آن گريزانند ؛
چو فانوس ِ نفس مرده ،
که در او روشنايی از قفای ِ دود می‌چرخد .


ولی در باغ می‌گويند :
« به شب آويخته مرغ ِ شباويز
به پا ، ز آويخته ماندن ، بر اين بام ِ کبود اندود می‌چرخد . »


-------------------1329 [1]


&
مجموعه‌ی ِ اشعار ِ نيما يوشيج . ابوالقاسم جنّتی عطائی . ص 335 .
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . سيروس طاهباز ، ص 490 .
عنوان در مجموعه‌ی ِ ِ طاهباز : مرغ شباويز .
در مجموعه‌ی ِ طاهباز ، از « به چشمش ... » تا پايان ، يک بند است و فاصله‌ی ِ پيش از سه سطر ِ آخر رعايت نشده .

?
[1] تاريخ از مجموعه‌ی ِ طاهباز است . ( ص 490 )

Wednesday, May 24, 2006

داروگ

داروگ


خشک آمد کشتگاه ِ من
در جوار ِ کشت ِ همسايه .
گرچه می‌گويند : « می‌گريند روی ِ ساحل ِ نزديک
سوکواران در ميان ِ سوکواران . »
قاصد ِ روزان ِ ابری ، داروگ ! [1] کی می‌رسد باران ؟


بر بساطی که بساطی نيست ،
در درون ِ کومه‌ی ِ تاريک ِ من که ذرّه‌ای با آن نشاطی نيست
و جدار ِ دنده‌های ِ نی به ديوار ِ اتاقم دارد از خشکيش می‌ترکد
- چون دل ِ ياران که در هجران ِ ياران –
قاصد ِ روزان ِ ابری ، داروگ ! کی می‌رسد باران ؟


&
مجموعه‌ی ِ اشعار ِ نيما يوشيج . ابوالقاسم جنّتی عطائی . ص 327 .
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . سيروس طاهباز ، ص 504 .

شعر در هيچ‌يک از دو مجموعه ، تاريخ ندارد ؛ امّا در مجموعه‌ی ِ طاهباز – که اشعار به ترتيب ِ تاريخ ِ سرايش آمده – در ميان ِ اشعار ِ سال ِ 1331 قرار گرفته است .
دو اختلاف ِ نگارشی : در مجموعه‌ی ِ طاهباز ، « سوگواران » و « اطاقم» آمده ، که به خودی ِ خود چندان اهميّتی ندارد ، امّا اگر وجه ِ دقيق ِ نگارش ِ نيما را می‌دانستيم ، بهتر بود !


?
[1] قورباغه‌ی ِ درختی . گويند چون داروگ بخواند نشان ِ روز ِ بارانی است . ( يادداشت ِ ابوالقاسم جنّتی ؛ مجموعه‌ی ِ اشعار ، ص 327 . )

در شب ِ سرد ِ زمستانی

در شب ِ سرد ِ زمستانی


در شب ِ سرد ِ زمستانی
کوره‌ی ِ خورشيد هم ، چون کوره‌ی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمی‌سوزد .
و به مانند ِ چراغ ِ من
نه می‌افروزد چراغی هيچ ؛
نه فرو بسته به يخ ، ماهی که از بالا می‌افروزد .


من چراغم را در آمد رفتن ِ همسايه‌ام افروختم در يک شب ِ تاريک
و شب ِ سرد ِ زمستان بود ،
باد می‌پيچيد با کاج ،
در ميان ِ کومه‌ها خاموش
گم شد او از من جدا زين جاده‌ی ِ باريک .
و هنوزم قصّه بر يادست [1]
وين سخن آويزه‌ی ِ لب :
که می‌افروزد ؟ که می‌سوزد ؟
چه کسی اين قصّه را در دل می‌اندوزد ؟ [2]


در شب ِ سرد ِ زمستانی ،
کوره‌ی ِ خورشيد هم ، چون کوره‌ی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمی‌سوزد .


-------------------1329 [3]
&
مجموعه‌ی ِ اشعار ِ نيما يوشيج . ابوالقاسم جنّتی عطائی . ص 333 .
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . سيروس طاهباز ، ص 487 .

?
[1] طاهباز : و هنوز قصه بر ياد است . – و اين ، به‌احتمال ِ قوی ، نادرستی ِ حروف‌نگاری است .
[2] در مجموعه‌ی ِ طاهباز ، اين دو سطر در گيومه قرار گرفته .
ضمناً ، فاصله‌ی ِ سطر ِ بعد هم در هيچ‌يک از دو منبع وجود ندارد !
[3] تاريخ از مجموعه‌ی ِ طاهباز است .

Sunday, May 21, 2006

ماخ اولا

ماخ اولا [1]


« ماخ اولا » پيکره‌ی ِ رود ِ بلند
می‌رود نامعلوم
می‌خروشد هر دم
می‌جهاند تن ، از سنگ به سنگ ،
چون فراری شده‌يی
( که نمی‌جويد راه ِ هموار )
می‌تند سوی ِ نشيب
می‌شتابد به فراز
می‌رود بی‌سامان ؛
با شب ِ تيره ، چو ديوانه که با ديوانه .


رفته ديری‌ست به راهی کاو راست ،
بسته با جوی ِ فراوان پيوند
نيست – ديری‌ست – بر او کس نگران
و اوست در کار ِ سراييدن ِ گنگ
و اوست افتاده ز چشم ِ دگران
بر سر ِ دامن ِ اين ويرانه .


با سراييدن ِ گنگ ِ آبش
ز آشنايی « ماخ اولا » راست پيام
وز ره ِ مقصد ِ معلومش ، حرف . [2]
می‌رود ليکن او
به هر آن ره که بر آن می‌گذرد
همچو بيگانه که بر بيگانه .


می‌رود نامعلوم
می‌خروشد هر دم
تا کجاش آبشخور
همچو بيرون شدگان از خانه .


---------- 1328 [3]


2
مجموعه‌ی ِ اشعار نيما يوشيج . دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی . ص 322 .
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . سيروس طاهباز . ص 457 .


?
[1] ماخ اولا ، اسم تنگه‌اي است در نور ، نزديکی‌های ِ يوش ، که نيما سالی يک بار از آنجا می‌گذرد و ساعتی در آنجا توقف کرده و استراحت می‌کند . ( يادداشت از : جنّتی عطائی . مجموعه‌ی ِ اشعار ، ص 322 )
[2] طاهباز : « وز ره مقصد معلومش حرف است . » ( ص 457 ) – و اين « است » بدون ِ هيچ ترديدی غلط و زايد « است » !
[3] تاريخ ، از مجموعه‌ی ِ کامل .. ( طاهباز ، ص 457 ) .

Saturday, May 20, 2006

داستانی نه تازه

داستانی نه تازه


شامگاهان که رؤيت ِ دريا
نقش در نقش می‌نهفت کبود ،
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود
------------ رشته‌های ِ دگر بر آب ببرد .


وندر آن جايگه که فندق ِ پير [1]
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بماند آب ِ جوی از رفتار
شاخه‌ای خشک ماند و برگی زرد [2]
------------ آمدش باد و ، با شتاب ببرد .


همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين ِ چرب‌دست استاد
گوشمالی به چنگ داد و ، نشست
پس چراغی نهاد بر دم ِ باد
------------ هرچه ، از ما به يک عتاب ببرد .


داستانی نه تازه کرد ، آری
آن ز يغمای ِ ما به ره شادان ؛
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
وز خرابیّ ِ ماش آبادان [3]
------------ دلی از ما ، ولی خراب ببرد !


فروردين ِ 1325 [4]


?
اين شعر ، در مجموعه‌ی ِ اشعار ، چاپ ِ جنّتی عطائی ، نيامده . من روايت ِ شاملو را - از حافظه – نقل کردم .
در مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج ، تدوين ِ سيروس طاهباز ، ( ص 406 ) آمده . مختصر اختلافات ِ روايت ِ شاملو را با اين نسخه ، در پای‌برگ‌ها آورده‌ام .


?
[1] طاهباز : اندر آن .
[2] طاهباز : شاخه‌ای خشک و برگی زرد .
[3] طاهباز : از خرابی ... .
[4] تاريخ ، از مجموعه‌ی ِ طاهباز است .

Thursday, May 18, 2006

هنگام که ...

هنگام که ... [1]


هنگام که گريه می‌دهد ساز
اين دود سرشت ِ ابر بر پشت ،
هنگام که نيل‌چشم دريا
از خشم به روی می‌زند مشت ،


زان دير سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه‌های ِ مأنوس
تصويری از او ، به بر ، گشاده


ليکن چه گريستن ، چه توفان ! [2]
تاريک شبی است . هر چه ، تنهاست .
مردی در راه می‌زند نی
و آواش فسرده بر می‌آيد .
تنهای ِ دگر منم ، که‌م از چشم [3]
توفان ِ سرشک می‌گشايد


هنگام که گريه می‌دهد ساز
اين دود سرشت ِ ابر بر پشت ،
هنگام که نيل‌چشم دريا
از خشم به روی می‌زند مشت ...


---------- 1327 [4]


?
[1] عنوان ، در مجموعه‌ی ِ طاهباز « هنگام که گريه می‌دهد ساز » آمده .
[2] در متن ِ طاهباز ، دسته‌دار آمده : طوفان ! البتّه اين هيچ اهمّيّت ِ خاصّی ندارد ؛ امّا اگر شکل ِ نگارش ِ نيما رعايت می‌شد ، و می‌شد بدانيم او چگونه می‌نوشته ، برای ِ بررسی‌های ِ تاريخ ِ زبانی به کار می‌آمد !
[3] طاهباز : که چشمم .
و اين کاملاً نادرست است ؛ به دو دليل ، يا به دو وجه و از دو نظر : يکی اين که « از چشم سرشک می‌آيد / گشاده می‌شود » نه اين که « چشم سرشک بگشايد » ؛ و ديگر اين که زبان ِ نيما وجه ِ مزبور را برنمی‌تابد !
البتّه در چنين مواردی نياز به بحث و استدلال نيست ، چرا که وجه ِ مکتوب ِ صريح داريم . ضمناً شاملو نيز « که‌م از چشم » خوانده است . اين احتمال هست که در دست‌نويس ِ نيما ، به صورت ِ « کم از چشم » بوده و اهتمام‌کننده آن را فهم نکرده ، و شدرسنا‌وار اقدام نموده است !
[4] تاريخ ، از مجموعه‌ی ِ طاهباز است ( ص 454 ) . در مجموعه‌ی ِ جنّتی نيامده .
اينجا نکته‌ای هست و آن اين که : جنّتی اين شعر را در بخش ِ نخست ِ مجموعه آورده ؛ يعنی بخشی که به گفته‌ی ِ او ، شامل ِ اشعار ِ پيش از دوره‌ی ِ نوسرايی ِ نيماست . در اين بخش ، دوازده قطعه‌ی ِ کوتاه و بلند آمده ، و مجموعه‌ای از 267 رباعی ( در نسخه‌ی ِ شخصی‌ام ، رباعی‌ها را شماره‌گذاری کرده‌ام ) . قطعه‌ها اين‌هاست : افسانه ، قصّه‌ی ِ رنگ ِ پريده ، خانواده‌ی ِ سرباز ، قصيده‌ی ِ هجويّه ، شير ، ای شب ، عبدالله ِ طاهر ، مير داماد ، مرگ ِ کاکلی ، هنگام که ... ، من که دورم از ... ، فضای ِ بيچون ( و بعد رباعيّات . و سپس ، يادداشت‌واره‌ای آورده و در آغاز ِ آن می‌نويسد : « ... از اينجا ، نيما طريق ِ گذشتگان ِ کهن را پشت ِ سر می‌گذارد و به راهی تازه قدم می‌نهد ... » [ ص 171 ] ) . البتّه جای ِ اين بحث اينجا نيست و در مجال و مقالی ويژه بدان خواهم پرداخت ؛ امّا مختصراً بايد بگويم که از اين ميان ، هفت قطعه‌ی ِ { افسانه ، خانواده‌ی ِ سرباز ، شير ، ای شب ، مرگ ِ کاکلی ، هنگام که ... ، من که دورم از ... } در شمار ِ اشعار ِ نو ِ نيماست . شايد بتوان به حيث ِ فرم و قالب ، موارد ِ مشابهی در کار ِ ديگران – از هم‌روزگاران ِ نيما و اندکی پيش از او – يافت ، اگرچه به اين صورت دامنه‌دار نبوده ؛ امّا آنچه در کار ِ نيما اهمّيّت ِ بيشتری دارد و متأسّفانه غالباً کمتر بدان توجّه می‌شود ، زاويه و نوع ِ نگرش ِ برون‌نگر ِ نيما و نيز شخصی‌نگری ِ اوست . و در اين هفت قطعه ، کمابيش ، اين ويژگی‌ها ، هست ؛ و اگر هم در مورد ِ قطعه‌های ِ ديگر مردّد باشيم ، در باره‌ی ِ « هنگام که ... » جای ِ هيچ ترديدی نيست ، که از نيمايی‌ترين سروده‌های ِ اوست . اين داوری به اندازه‌ای بديهی است که برای ِ رسيدن به آن ، نيازی به دانستن ِ تاريخ ِ سرايش ِ آن نيست !

?
يادآوری : در مجموعه‌ی ِ طاهباز ، سطر ِ دوّم و چهارم ، با سه نقطه « ... » پايان يافته ؛ در سطر ِ 9 به جای ِ نشانه‌ی ِ درنگ و شگفتی {!} ، نشانه‌ی ِ پرسش {؟} آمده ، که به نظر ِ من بی‌وجه است ، يا به هر حال ، درنگ‌نما مناسب‌تر است . سطر ِ آخر نيز با تک‌نقطه تمام شده . ديگر اختلافات ِ نشانه‌گذاری اهمّيت ِ قابل ِ گفتی ندارد . البتّه ، بايد کسانی که شايستگی ِ اين ويراست ِ ضروری را دارند ، روزی به اين کار بپردازند . من به اندازه‌ی ِ رفع ِ ابهام و دشوارخوانی ، گهگاه تغييری در نشانه‌گذاری‌های ِ متن ِ جنّتی – که تقريباً اساس ِ کار خود قرار داده‌ام - می‌دهم .
در متن ِ جنّتی ، بعد از « ... توفان ِ سرشک می گشايد » ، سطر ِ فاصله ای در کار نيست ، و از سطر ِ 9 تا پايان يک بند شده . امّا ، اين فاصله لازم است .

از پس ِ پنجاهی و اندی ز عمر

[ اَرمان ] [1]


از پس ِ پنجاهی و اندی ز عمر ،
نعره بر می‌آيدم از هر رگی :
کاش بودم ، باز دور از هر کسی ،
چادری و گوسفندی و سگی .


------------ نيما يوشيج
------------ شهريور ماه 1334
------------ سپتامبر 1955


?
مجموعه‌ی ِ اشعار ِ نيما يوشيج . دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی . انتشارات ِ صفي‌عليشاه . چاپ ِ دوّم ، 1346. ( اين قطعه در پيشانه‌ی ِ کتاب آمده . )
در « مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج » تدوين ِ سيروس طاهباز ، گشتم و اين قطعه را پيدا کردم : در بخش ِ پايانی ِ اشعار ِ فارسی آمده ؛ در بخشی با عنوان ِ « چند غزل ، قطعه و قصيده » ( ص 594 ) ؛ با کلّی غلط ( در شعر ِ چهار مصراعی ، دو غلط يعنی خيلی غلط ! ) :
از پس ِ پنجاه و اندی ز عمر
نعره بر می‌آيدم از هر رگی
کاش بودم دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی .
وبلاگ ِ پاگرد اين شعر را آورده ، و به همين صورت ِ مغلوط . تا پيش از اين لحظه ( که آورده‌ی ِ طاهباز را نديده بودم ) با خودم می‌گفتم : اين وبلاگ‌نويس‌ها چقدر بی‌توجّه شده‌اند ؛ حالا مي‌بينم اين سيروس‌خان طاهباز چقدر با مبالات بوده !!
?
[1] عنوان از اين فقير ( م . س . ) است . « اَرمان » در فارسی ِ گونه‌ی ِ طبس ِ گيلکی ، به معنی ِ « حسرت ، افسوس ِ از دست رفته‌ها ، ... » به کار می‌رود . با همان « آرمان » ِ فارسی ِ رسمی از يک واژه است ؛ الّا اين‌که اين يکی در باره‌ی ِ « به دست نيامده » به کار می‌رود ، و آن يکی [ اَرمان ] برای ِ « از دست رفته ، فوت شده ، حيف شده ، ... » . فکر می‌کنم .

وصيّت‌نامه‌ی ِ نيمايوشيج

وصيّت‌نامه‌ی ِ نيمايوشيج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب فکر می‌کردم با اين گذران ِ کثيف که من داشته‌ام - بزرگی که فقير و ذليل می‌شود - حقيقةً جای ِ تحسّر است . فکر می‌کردم برای ِ دکتر حسين مفتاح چيزی بنويسم که وصيت‌نامه‌ی ِ من باشد ؛ به اين نحو که بعد از من هيچ‌کس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد . به‌جز دکتر محمّد معين ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معين حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کند . ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند ؛ به شرطی که هر دو با هم باشند .
ولی هيچ‌يک از کسانی که به پيروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند . دکتر محمّد معين که مَثَل ِ صحيح ِ علم و دانش است ، کاغذ پاره‌های ِ مرا بازديد کند . دکتر محمّد معين که هنوز او را نديده‌ام مثل ِ کسی است که او را ديده‌ام . اگر شرعاً می‌توانم قيّم برای ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دکتر محمّد معين قيّم است ؛ ولو اين‌که او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد . امّا ما در زمانی هستيم که ممکن است همه‌ی ِ اين اشخاص ِ نام‌برده از هم بدشان بيايد ، و چقدر بيچاره است انسان ... !

?
متن ِ چاپی ِ اين يادداشت – در کتاب ِ جنّتی عطائی – نشانه‌گذاری ِ معرکه‌ای دارد . نقطه - ‌ويرگول‌اش را نمی‌توان فهميد که بر چه اساسی آمده !
?
پس‌نگاره :
مشکل تنها در نشانه‌گذاری نيست . در عکس ِ دست‌نوشته [+] که دقيق شدم ، متوجّه شدم که اهتمام‌کننده متأسّفانه نوشته را کاملاً دقيق و درست نخوانده ، و يا اين نادرستی ، در چاپ به آن راه يافته و به‌جا مانده . عبارت ِ « دکتر معين که مَثَل ِ ... » ، در متن به اين صورت آمده : « دکتر محمّد معين مَثَل ِ صحيح ِ علم و دانش است ، کاغذ پاره‌های ِ مرا باز کنيد » !

Wednesday, May 17, 2006

نامه‌ی ِ نيما به ابوالقاسم جنّتی - گردآورنده‌ی ِ مجموعه آثار

آقای ِ جنّتی
مطالب ِ شما را خواندم . وقتی که من در دل ِ کوه‌ها بودم شما در باره‌ی ِ من اين‌طور زحمت کشيده‌ايد . لازم است اين نکته را يادآور شده باشم ، نکته بسيار ساده ولی در عين ِ حال عميق است . ما خودمان متوجّه ِ خيلی جزئيات در خودمان نيستيم ، اگر هر روز هم در آينه به روی ِ مبارک ِ خودمان نگاه کنيم . کسانی که ناگهان با ما برخورد می‌کنند ، بهتر از ما متوجّه ِ لاغری يا شکستگی ِ ما می‌شوند ؛ به هر اندازه که ما بر خود محيط بوده ، قادر به بعضی تحقيقات ِ روحی در خودمان باشيم . علّتش همان استغراق ِ ما ، در خود ِ ما است . عيناً اين حقيقت در رشته‌های ِ هنری روشن می‌شود . به اين جهت من از مطالبی که ديگران در باره‌ی ِ من می‌نويسند کيف می‌برم . به عکس ِ ديگران ، حتّی از بدگويی ِ بدگويان ِ خود اين لذّت را از دست نمی‌دهم . در مدّت ِ سی چهل سال عمر ِ هنری ِ خود ، من هميشه همين اخلاق را داشته‌ام . خواندن ِ اين مطالب که راجع به من بود ، همين لذّت را داشت . صفای ِ اين تماشا ، شايد از صفای ِ وضع ِ صفحات و خطوط هم برای ِ من بيشتر و موفورتر بود . محض ِ يادگار نوشتم .
------------------- ارادتمند
---------------------- نيما – يوشيج
----------------------- آبان 1334
?
يادداشتی است که نيما پس از ديدن و خواندن ِ « مجموعه‌ی ِ اشعار ... » که دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی تدوين و تهيه و چاپ نموده ، به وی نوشته است .

Tuesday, May 16, 2006

دل ِ فولادم

دل ِ فولادم


ول کنيد اسب ِ مرا
راه توشه‌یْ سفرم را و نمدزينم را
و مرا هرزه درا ؛
که خيالی سرکش
به در ِ خانه کشانده‌ست مرا .


رسم از خطّه‌ی ِ دوری ، نه دلی شاد در آن .
سرزمين‌هايی دور
جای ِ آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار ، که از هر طرف و گوشه‌ی ِ آن
می‌نشانيد بهارش گل با زخم ِ جسدهای ِ کسان .


فکر می‌کردم در ره ، چه عبث
که ازين جای بيابان ِ هلاک
می‌تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل ِ فولاد اگر
و برد سهل نظر
در بد و خوب که هست
و بگيرد مشکل آسان ، [1]
و جهان را داند
جای ِ کين و کشتار
و خراب و خذلان .


ولی اکنون به همان جای بيابان ِ هلاک
بازگشت ِ من می‌بايد ، با زيرکی ِ من که به کار ؛
خواب ِ پر هول و تکانی که ره آورد ِ من از اين سفرم هست و هنوز
چشم بيدارم و [2]هر لحظه بر آن می‌دوزد
هستی‌ام را همه در آتش ِ برپا شده‌اش می‌سوزد .


از برای ِ من ِ ويران ِ‌سفرگشته مجال ِ [3] دمی استادن نيست .
منم از هرکه در‌اين ساعت غارت‌زده‌تر
همه چيز از کف ِ من رفته به‌در
دل ِ فولادم با من نيست
همه چيزم دل ِ من بود و ، کنون می‌بينم
دل ِ فولادم مانده در راه
دل ِ فولادم را بی‌شکی انداخته است
دست ِ آن قوم ِ بدانديش در آغوش ِ بهاری که گل‌اش گفتم از
---------------------------------------------------- خون و ز زخم .
وين زمان فکرم اين است که در خون ِ برادرهايم
- ناروا در خون پيچان
بی‌گنه غلطان [4] در خون –
دل ِ فولادم را زنگ کند ديگرگون .


---------- 1332 [5]


?
مجموعه‌ی ِ اشعار نيما يوشيج . ابوالقاسم جنّتی عطائی . صص 308 – 307 .
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار نيما يوشيج . سيروس طاهباز . صص 509 – 508
.
?
[1] طاهباز : مشکلها آسان . – به نظر ِ من ، همان ضبط ِ جنّتی [ که در متن آورده‌ام ] درست است .
[2] جنّتی : چشم می‌دارم و – به نظر ِ من ، ضبط ِ طاهباز [ که در متن آورده‌ام ] درست است ؛ و گمان می‌کنم « و » زايد باشد : چشم ِ بيدارم هر لحظه بر آن می‌دوزد .
[3] طاهباز : مجالی دمی استادن نيست . – همان « مجال ِ دمی ... » درست است .
[4] طاهباز : غلتان . – و اين يک مورد ِ نگارشی ِ از نوع ِ ويژه است . بايد ديد که در اصل ِ دست‌نوشته‌ی ِ نيما چگونه آمده . در چنين مواردی بايد اصل ِ نگارش ِ شاعر يا نويسنده را نگه داشت ؛ چرا که در بررسی‌های ِ « تاريخ ِ زبان»‌ی بدان نياز داريم .
[5] تاريخ از چاپ ِ طاهباز است .

Saturday, May 13, 2006

ققنوس

ققنوس


ققنوس ، مرغ ِ خوشخوان ، آوازه‌ی ِ جهان
آواره مانده از وزش ِ بادهای ِ سرد ،[1]
بر شاخ ِ خيزران ،
بنشسته است فرد .
بر گرد ِ او به هر سر ِ شاخی پرندگان .


او ناله‌های ِ گمشده ترکيب می‌کند ،
از رشته‌های ِ پاره‌ی ِ صدها صدای ِ دور ،
در ابرهای ِ مثل ِ[2] خطی تيره روی ِ کوه ،
ديوار ِ يک بنای ِ خيالی
می‌سازد .


از آن زمان که زردی ِ خورشيد روی ِ موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ ِ شغال و ، مرد ِ دهاتی
کرده‌ست روشن آتش ِ پنهان ِ خانه را ،
قرمز به چشم ، شعله‌ی ِ خردی
خط می‌کشد به زير ِ دو چشم ِ درشت ِ شب
وندر نقاط ِ دور ،
خلق‌اند در عبور


او ، آن نوای ِ نادره ، پنهان چنان‌که هست ،
از آن مکان که جای گزيده‌ست می‌پرد .
در بين ِ چيزها که گره خورده می‌شود
با روشنی و تيرگی ِ اين شب ِ دراز
می‌گذرد .
يک شعله را به پيش
می‌نگرد .


جايی که نه گياه در آنجاست ، نه دمی
ترکيده آفتاب ِ سمج روی ِ سنگ‌هاش ،
نه اين زمين و زندگی‌اش چيز ِ دلکش است ،
حس می‌کند که آرزوی ِ مرغ‌ها چو او
تيره‌ست همچو دود . اگر چند اميدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می‌نمايد و صبح ِ سفيدشان .
حس می‌کند که زندگی ِ او چنان
مرغان ِ ديگر ار به‌سر‌آيد
در خواب و خورد ،
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد . [3]

آن مرغ ِ نغزخوان
در آن مکان ِ زآتش تجليل يافته ، [4]
اکنون به يک جهنّم تبديل يافته ،
بسته‌ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان
چشمان ِ تيزبين .
وز روی ِ تپّه
ناگاه ، چون به جای پر و بال می‌زند
بانگی برآرد از ته ِ دل سوزناک و تلخ ،
که معنی‌اش نداند هر مرغ ِ رهگذر .
آنگه ز رنج‌های ِ درونی‌ش مست ،
خود را به روی ِ هيبت ِ آتش می‌افکند .


باد ِ شديد می‌دمد و سوخته‌ست مرغ
خاکستر ِ تن‌اش را اندوخته‌ست مرغ !
پس جوجه‌هاش از دل ِ خاکسترش به در .


------------ بهمن 1316


?
[1] مجموعه اشعار ِ نيما ، چاپ ِ جنّتی عطائی ( ص 223 ) : بادهای ِ سحر .
و اين کاملاً نادرست است . خلل ِ وزن دارد ؛ و ضمناً ، قافيه‌ی ِ « فرد » هم اين نادرستی را آشکار و اثبات می‌کند . ( نيز ، رک : مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ، چاپ ِ طاهباز [ ص 222 ] )
[2] شاملو : در ابرهای ِ همچو خطی ...
[3] اين دو مصرع را شاملو به اين صورت می‌خواند : در خواب و خورد ِ او / رنجی بود کز آن نتوانند برد نام .
نمی‌دانم مأخذ و مستندش چه بوده ؛ امّا اين وجه آشکارا ضعيف است .
[4] شاملو : در آن مکان که آتش ِ تجليل يافته .
ضبط ِ درخور ِ تأمّلی است . متن ِ شعر در اين چند سطر ، به دلم نيست . به صورتی که شاملو می‌خواند ، ايراد کمتر است . صورت ِ متن – که برابر ِ هر دو چاپ است – از نظر ِ بافت ِ بيان چيزی کم دارد . اگر در مصرع ِ بعدی « کاکنون » باشد ، اين کاستی رفع می‌شود .


$
افزوده‌یِ پنج‌شنبه، 7 دی‌ماه 1391
شعرِ ققنوس، در سايتِ رسمیِ نيما يوشيج
http://www.nimayoushij.com/index.php/fa/2012-06-19-21-12-01/2012-06-19-21-18-08/80-2012-06-28-18-32-56

Thursday, May 11, 2006

هست شب ...

هست شب ...


هست شب . يک شب ِ دم ‌کرده و خاک ،
رنگ ِ رخ باخته است .
باد ، نوباوه‌ی ِ ابر ، از بر ِ کوه ،
سوی ِ من تاخته است .


***


هست شب . همچو ورم کرده تنی ، گرم دراستاده هوا .
هم از اين رو است نمی بيند اگر گم شده‌ای راهش را .


***


با تنش گرم ، بيابان ِ دراز ،
مرده را ماند در گورش تنگ .
به دل ِ سوخته‌ی ِ من ماند ،
به تنم خسته که می‌سوزد از هيبت ِ تب !
هست شب . آری ، شب .


28 ارديبهشت ِ 1334

می‌تراود مهتاب

می‌تراود مهتاب


می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
نيست يک‌دم شکند خواب به چشم ِ کس و ، ليک
غم ِ اين خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند .


نگران با من استاده سحر
صبح ، می‌خواهد از من
کز مبارک دم ِ او آورم اين قوم ِ به‌جان‌باخته را بلکه خبر
در جگر خاری ليکن
از ره ِ اين سفرم می‌شکند .
***
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا ! به برم می‌شکند


دست‌ها می‌سايم
تا دری بگشايم ،
بر عبث می‌پايم
که به‌در کس آيد ؛
در و ديوار ِ به هم ريخته‌شان
بر سرم می‌شکند .
***
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
مانده پای‌آبله از راه ِ دراز
بر دم ِ دهکده ، مردی تنها ؛
کوله‌بارش بر دوش ،
دست ِ او بر در ، می‌گويد با خود :
- « غم ِ اين خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند ! » ...


?
يادداشت : تعبير ِ « خواب در چشم شکستن » در يک رباعی ِ نيما نيز ديده می‌شود :
----------- من می‌شکنم شب همه شب خواب به چشم
( رباعی 108 ؛ مجموعه اشعار ، چاپ ِ جنّتی عطائی ، ص 138 )

?
پس‌نگاره ( 27 / 2 / 85 ) :
جای ِ ديگر نيز به‌کار رفته ؛ در قطعه‌ی ِ « شب همه شب » ( سروده‌ی ِ 1337 ) :
----------- شب همه شب شکسته خواب به چشم
----------- گوش بر زنگ ِ کاروانستم
[ مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . تدوين سيروس طاهباز . ص 517 ]

Wednesday, May 10, 2006

قوقولی قو !

قوقولی قو [1]


قوقولی قو ! خروس می‌خواند .
از درون ِ نهفت ِ خلوت ِ ده ،
از نشيب ِ رگی که چون رگ ِ خشک ،
در تن ِ مردگان دواند خون
می‌تند بر جدار ِ سرد ِ سحر
می‌تراود به هر سوی ِ هامون .



با نوايش از او ره آمده پر ، [2]
مژده می‌آورد به گوش آزاد ،
می‌نمايد رهش به آبادان
کاروان را در اين خراب آباد .



نرم می‌آيد
گرم می‌خواند
بال می‌کوبد
پر می‌افشاند .



گوش بر زنگ ِ کاروان ِ صداش
دل بر آوای ِ نغز ِ او بسته است
قوقولی قو ! بر اين ره ِ تاريک
کيست کو مانده ؟ کيست کو خسته است ؟



گرم شد از دم ِ نواگر ِ او
سردی‌آور شب ِ زمستانی .
کرد افشای ِ رازهای ِ مگو
روشن‌آرای صبح ِ نورانی .



با تن ِ خاک بوسه می‌شکند ،
صبح ِ نازنده [3] صبح ِ ديرسفر ؛
تا وی اين نغمه از جگر بگشود
وز ره ِ سوز ِ جان کشيد به در .



قوقولی قو ! ز خطّه‌ی ِ پيدا
می‌گريزد سوی ِ نهان شب ِ کور . [4]
چون پليدی دروج [5] کز در ِ صبح
به نواهای [6] روز گردد دور .



می‌شتابد به راه ، مرد ِ سوار
گرچه‌اش در سياهی اسب رميد
عطسه‌ی ِ صبح در دماغش بست
نقشه‌ی ِ دلگشای ِ روز ِ سپيد [7]



اين زمانش به چشم
همچنانش که روز
ره بر او روشن
شادی آورده است
اسب می‌راند .



قوقولی قو ! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد . خروس می‌خواند .



همچو زندانی ِ شب ِ چون گور ،
مرغ از تنگی ِ قفس جسته است
در بيابان و راه ِ دور و دراز
کيست کو مانده ؟ کيست کو خسته است ؟



2 آبان – 1325 [8]


?

[1] در مجموعه‌ی ِ کامل اشعار ِ نيما ، چاپ ِ سيروس طاهباز ، عنوان ِ شعر « خروس می‌خواند » آمده . عنوان ِ « قوقولی قو » از چاپ ِ جنّتی عطائی است .
[2] در هر دو چاپ « ره آمد پر » آمده ، امّا در ديکلمه‌ی ِ شاملو « ره آمده پر » می‌شنويم ؛ و درست همين است که شاملو خوانده ؛ به نظر ِ من .
[3] در هر دو چاپ ، « صبح ِ تازنده » آمده ؛ شاملو « صبح ِ نازنده » [ از « نازيدن » ] می‌خواند ؛ و – به نظر ِ من – درست همين است که شاملو خوانده . سر ِ فرصت ، دلايل ِ درستی ِ اين فقره را از خود ِ اشعار ِ نيما ، به دست خواهم داد .
[4] جنّتی « شب کور » [ بدون ِ نشانه‌ی ِ اضافه ] آورده ، و در چاپ ِ طاهباز سر ِ هم « شبکور » آمده . متن ِ حاضر ، برابر ِ ديکلمه‌ی ِ شاملو است .
[5] ديوهای دروج : اصطلاح اوستائی ( پابرگ از اصل ِ کتاب است ؛ مجموعه اشعار ، چاپ ِ جنّتی عطائی . )
[6] در چاپ ِ جنّتی ، « نواها روز » آمده ، که آشکارا نادرست است ، و احتمالاً افتادگی ِ حروف‌چينی است .
[7] طاهباز « روز سفيد » آورده . با توجّه به زبان ِ نيما ، « سپيد » برتری دارد .
[8] در چاپ ِ طاهباز ، « آبان 1325 » آمده ؛ بدون ِ روز .


***

عطسه‌ی ِ صبح [ کنايه ] : آفتاب ( فرهنگ ِ فارسی ِ معين )
عطسه : 1. ( معروف است ) 2. ( کنـ . ) نتيجه ، محصول 3. ( کنـ . ) تربيت شده ، مربی ، ... عطسه‌ی ِ شب = ( کنـ . ) صبح ِ صادق عطسه‌ی ِ صبح = ( کنـ . ) آفتاب ( فرهنگ ِ فارسی ِ معين )
خاقانی در يکی از قصايد ِ « وصف ِ صبح » ِ خويش ، تعبير ِ « عطسه‌ی ِ مغز ِ آسمان » آورده :
------------- از گرد ِ راهش آسمان ، ترمغز گشته آنچنان
------------- کز عطسه‌ی ِ مغزش جهان ، پر مشک ِ تاتار آمده
( گزيده‌ی ِ اشعار ِ خاقانی . به کوشش ِ دکتر سيد ضياءالدّين سجّادی ، قصيده‌ی ِ 27 ، ص 95 )
البتّه در اين بيت ، « عطسه » نه به معنای ِ کنايی [ = نتيجه ، محصول ] ، بلکه به معنای ِ مشهور ِ خود آمده ؛ و « عطسه‌ی ِ مغز ِ آسمان » يعنی باد و هوايی که در اثر ِ عطسه ، از دهان و بينی ( يا از دهان و بينی ِ مغز ) ِ آسمان خارج می‌شود .
با اين همه ، به نظر می‌رسد که تعبير و توصيف ِ خاقانی در اين بيت ، می‌تواند پيشينه‌ای برای ِ پديد آمدن ِ تعبير ِ کنايی ِ « عطسه‌ی ِ صبح » باشد .
بديهی است که درک ِ درست ِ تعابير و تصاوير و استعارات ِ نيما ، نيازمند ِ مطالعه‌ی ِ اشعار ِ بزرگانی چون نظامی ، خاقانی ، مولوی ، و ... است .

چون پليدی دروج :
« در شعر ِ ناصر خسرو " شب تاريک که از روز روشن گريزان می‌شود به مانند باطلی است که از حق می‌گريزد " » [ شفيعی کدکنی ، صور ِ خيال ، ص 555 ]
قطعاً منظور ِ دکتر شفيعی اين بيت بوده :
------- ز نور ِ صبح مر شب را ببيند
------- گريزنده چو ز ايمانی ضلالی


در بيابان و راه ِ دور و دراز :
« در بيابان ِ گرم و راه ِ دراز » ( نظامی ، خمسه ، ص 774 بيت ِ 5 . / هفت پيکر )

آی آدمها

آی آدمها


آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که می‌دانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ می‌بنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟
يک نفر در آب دارد می‌کند بيهوده جان قربان .
آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب می‌خواند [1] شما را
موج ِ سنگين را به دست ِ خسته می‌کوبد ،
باز می‌دارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايه‌هاتان را ز راه ِ دور ديده ،
آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابی‌اش افزون .
می‌کند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه ِ مرگ [2] اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،
می‌زند فرياد و امّيد ِ کمک دارد .
آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
موج می‌کوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
می‌رود ، نعره‌زنان اين بانگ باز از دور می‌آيد ،
آی آدمها !
و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !


27 آذر 1320


?
[1] در مجموعه اشعار ، چاپ ِ جنّتی عطائی ، « می‌خواهد » آمده ، که درست نمی‌نمايد .
[2] در مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما ، چاپ ِ سيروس طاهباز : او ز راه ِ دور ...

وای بر من

وای بر من


کشتگاهم خشک ماند و يکسره تدبيرها
گشت بی سود و ثمر
تنگنای ِ خانه‌ام را يافت دشمن با نگاه ِ حيله اندوزش
وای بر من ! می‌کند آماده بهر ِ سينه‌ی ِ من تيرهايی
که به زهر ِ کينه آلوده‌ست .
پس به جاده‌های ِ خونين کلّه‌های ِ مردگان را
به غبار ِ قبرهای ِ کهنه اندوده
از پس ِ ديوار ِ من بر خاک می‌چيند
وز پی ِ آزار ِ دل آزردگان
در ميان ِ کلّه‌های ِ چيده بنشيند
سرگذشت ِ زجر را خوانَد .
وای بر من !
در شبی تاريک از اينسان
بر سر ِ اين کلّه‌ها جنبان
چه کسی آيا ندانسته گذارد پا ؟
از تکان ِ کلّه‌ها آيا سکوت ِ اين شب ِ سنگين
- کاندر آن هر لحظه مطرودی فسون ِ تازه می‌بافد -
کی که بشکافد ؟
يک ستاره از فساد ِ خاک وارسته
روشنايی کی دهد آيا
اين شب ِ تاريک دل را ؟
عابرين ! ای عابرين !
بگذريد از راه ِ من بی هيچ گونه فکر
دشمن ِ من می‌رسد ، می‌کوبدم بر در
خواهدم پرسيد نام و هر نشان ديگر .
وای بر من .
به کجای ِ اين شب ِ تيره بياويزم قبای ِ ژنده‌ی ِ خود را
تا کشم از سينه‌ی ِ پر درد ِ خود بيرون
تيرهای ِ زهر را دلخون ؟
وای بر من !


?
[ مجموعه اشعار ِ نيما يوشيج . از : دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی . انتشارات ِ صفی‌عليشاه . چاپ ِ دوّم ، 1346 ؛ صص 242 – 241 ]
جز چند مورد « نشانه‌ی ِ اضافه » - که اعمال ِ آن را ضروری ِ بديهی می‌دانم – هيچ دخل و تصرّفی در متن ِ شعر نکردم ؛ امّا به نظرم می‌رسد که چند جا بايد يک سطر خالی فاصله باشد . همچنين سطر ِ چهارم ظاهراً دو سطر است . ( اگر چه شک دارم ! به همين صورت که هست ، کوبنده‌تر است . ) در هر حال ، برای ِ اطمينان از صورت ِ کاملاً دقيق ِ اشعار ِ نيما ، بايد منتظر ِ آينده بمانيم ، و چاپ ِ منقّح ِ مجموعه‌ی ِ آثار ِ او . کاری که نخواهيم توانست از آن درگذريم !

خنده‌ی ِ سرد

خنده‌ی ِ سرد [1]


صبحگاهان که بسته می‌مانَد
ماهی ِ آبنوس در زنجير ،
دُم ِ طاووس پر می‌افشاند ،
روی ِ اين بام ِ تن بشسته ز قير


چهره‌سازان ِ اين سرای ِ درشت ،
رنگدان‌ها گرفته‌اند به کف .
می‌شتابد ددی شکافته پشت ،
بر سر ِ موج‌های ِ همچو صدف .


خنده‌ها می‌کنند از همه سو ،
بر تکاپوی ِ اين سحرخيزان .
روشنان سر به سر در آب فرو ،
به يکی موی گشته آويزان .


دلربايان ِ آب بر لب ِ آب
جای بگرفته‌ند .
رهروان با شتاب و در تک و تاب
پای بگرفته‌ند .


ليک باد ِ دمنده می‌آيد ،
سرکش و تند ،
لب از اين خنده بسته می‌مانَد .
هيکلی ايستاده می‌پايد .


صبح چون کاروان ِ دزد زده ،
می‌نشيند فسرده ؛
چشم بر دزد ِ رفته می‌دوزد ؛
خنده‌ی ِ سرد را می‌آموزد .


?
[1] نيما يوشيج ؛ زندگی و آثار ِ او . از دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی . بنگاه مطبوعاتی صفی‌عليشاه . دوّم ، اسفند ماه 1346 – فوريه 1968 ؛ ص 259.
مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج ؛ فارسی و طبری . تدوين سيروس طاهباز . انتشارات ِ نگاه . اوّل 1370 ؛ ص 8 – 287. ( تاريخ ِ شعر در اين کتاب 1319 آمده . )
اندک تفاوت ِ شعر در اين دو کتاب ، محدود است به پاره‌ای نشانه‌گذاری‌ها ( ويرگول ، و ... ) . ممکن است به استناد ِ اين اختلاف ، اين‌گونه تصوّر شود که در هر دو منبع ، نشانه‌گذاری‌ها از اهتمام‌کنندگان باشد ، نه از شخص ِ نيما ؛ امّا چنان که از يک صفحه از دو صفحه عکس ِ دست نوشته‌ی ِ نيما که در آغاز ِ « مجموعه‌ی ِ کامل ... » آمده ، ديده می‌شود نيما نشانه‌گذاری می‌کرده . پس برای ِ اين اختلافات بايد گفت : متأسّفانه ! آن وقت همين ما فضلات مدعّی‌ايم که مثلاً می‌خواهيم متون ِ کهن ِ فارسی تصحيح کرده کنيم !

مشخّصاتِ دفترها و مجموعه‌هایِ شعر، و ديگر آثارِ نيما

مشخّصاتِ دفترها و مجموعه‌هایِ شعر، و ديگر آثارِ نيما، که منبع و مأخذِ کارِ من در اين نشرِ الکترونيکی قرار گرفته، به شرحِ زير است:
شعرها:
%
مجموعه‌یِ اشعارِ نيما يوشيج (نيما يوشيج. زندگانی و آثارِ او). ابوالقاسم جنّتی عطائی. (چاپِ اوّل: تهران، آذرماهِ 1334 / دسامبر 1955) چاپِ دوّم: اسفندماهِ 1346 / فوريه 1968. از انتشارات: بنگاه مطبوعاتی صفی‌عليشاه.
%
مجموعه‌یِ کاملِ اشعارِ نيما يوشيج (فارسی و طبری). گردآوری، نسخه‌برداری و تدوين: سيروس طاهباز؛ با نظارتِ شراگيم يوشيج. انتشاراتِ نگاه. چاپِ اوّل، 1370.
%
نيما يوشيج. شهر شب و شهر صبح. انتشاراتِ مرواريد. چاپِ پنجم، 1363. (در صفحه‌یِ عنوان آمده است: دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج ---- و در ابتدایِ کتاب می‌خوانيم: از زحماتِ آقایِ سيروس طاهباز در تنظيمِ اين کتاب سپاسگزاريم. انتشاراتِ مرواريد. ---- اين کتاب دربردارنده‌یِ دو دفترِ «شهرِ شب» [در جوارِ سخت‌سر؛ مادری و پسری؛ کارِ شب‌پا؛ او به رؤيايش؛ رویِ بندرگاه؛ پادشاهِ فتح] و «شهرِ صبح» [کينه‌یِ شب؛ منِ لبخند؛ تا صبح‌دمان؛ اميدِ پليد؛ خروس می‌خواند] است...)
%
نيما يوشيج. ماخ‌اولا (نخستين دفتر از مجموعه‌یِ آثار) (دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج). انتشاراتِ دنيا. چاپِ پنجم، 1363. (در آغازِ دفتر، مقدّمه‌واره‌ای از دکتر محمّد معين آمده؛ و در آن، «ماخ‌اولا» دوّمين دفتر از اشعارِ منتشر‌شده‌یِ نيما معرّفی شده است.)
%
نيما يوشيج. شعرِ من (دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج). انتشاراتِ اميرکبير. (چاپِ دوّم، 1352)چاپِ پنجم، 1362. (در پيشانه‌یِ کتاب آمده است: «"شعر من"، که دومين دفتر فراهم شده از مجموعه‌یِ آثار نيما يوشيج است، شامل شعرهای تمثيلی و خطابی است. اين شعرها بيشتر در فاصله‌یِ سال‌هایِ 21 – 1317 سروده شده است و چندتايی از آن‌ها نخستين‌بار در مجله‌یِ موسيقی آمده است. تنها شعر "مرغ آمين" مربوط به سال 1320 است.»)
%
نيما يوشيج. حکايات و خانواده یِ سرباز. (دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج). انتشاراتِ اميرکبير. (چاپِ اوّل، 1353؛ چاپِ دوّم، 1354)چاپِ سوّم، 1362.
%
نيما يوشيج. ناقوس. انتشاراتِ مرواريد. چاپِ پنجم، 1361.
%
نيما يوشيج. قلم‌انداز. (ششمين دفتر از مجموعه‌آثار) (دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج). انتشاراتِ دنيا. چاپِ پنجم، 1363.

óóóóó
نوشته‌ها:
%
نيما يوشيج. حرف‌های همسايه. انتشاراتِ دنيا. چاپِ پنجم، 1363.
%
درباره‌ی شعر و شاعری. از مجموعه‌ی آثار نيمايوشيج. گردآوری، نسخه‌برداری و تدوين: سيروس طاهباز؛ با نظارت شراگيم يوشيج. انتشاراتِ دفترهایِ زمانه. چاپِ اوّل، 1368.
(«آنچه در اين کتاب از مجموعه‌یِ آثارِ نيما يوشيج آمده است، نوشته‌هایِ مستقلِّ اوست درباره‌یِ شعر و شاعری؛ به‌جز آنچه که در "نامه‌ها" و يادداشت‌هایِ او در اين زمينه آمده است...» [از مقدّمه‌یِ سيروس طاهباز. ص 9])
%
نامه‌هایِ نيما يوشيج. به کوششِ سيروس طاهباز. با نظارتِ شراگيم يوشيج. نشرِ آبی. (چاپِ اوّل، پائيزِ 1363). چاپِ دوّم، بی‌تاريخ. [احتمالاً هردو چاپ در همان سال – 1363 – بوده.]
%
نامه‌ها (از مجموعه‌یِ آثارِ نيما يوشيج). گردآوری، نسخه‌برداری و تدوين: سيروس طاهباز. با نظارتِ شراگيم يوشيج. انتشاراتِ دفترهایِ زمانه. چاپِ اوّل، 1368. (اين، مجموعه‌یِ کاملِ نامه‌هایِ نيما‌ست.)
%
نيما يوشيج. تعريف و تبصره، و يادداشت‌هایِ ديگر. (پنجمين دفتر از مجموعه‌آثار) (دارنده‌یِ حقِّ چاپِ آثارِ نيما يوشيج به صورتِ کتاب، شراگيم يوشيج) (چاپِ دوّم، 1350) چاپِ سوّم، 1375.

óóóóó
درباره‌یِ نيما:
%
پردردِ کوهستان (درباره‌یِ زندگی و هنرِ نيما يوشيج). نوشته‌یِ سيروس طاهباز. انتشاراتِ زرياب. چاپِ اوّل، 1375.

?
ويرايشِ حروف‌نگاریِ اين نوشته: سه‌شنبه، 21 بهمن 1393؛ 10 فوريه 2015.

در باره‌ی ِ اين صفحه

به يک نيم‌چرخ که با يکی از موتورهای ِ جستجو در اينترنت بزنيم ، سايت و صفحات ِ چندی خواهيم يافت که موضوع ِ آن به شعر ِ فارسی ، و از جمله به نيما و شعر ِ او اختصاص يافته . از اين رو ، چه بسا خواننده‌ی ِ اين صفحه با خود بگويد : اين هم يک بيهوده‌کاری ِ دوباره‌ی ِ ديگر !
در نگاه ِ نخست ، اين واگويه درست می‌نمايد ؛ امّا به‌راستی چنين نيست . به هيچ روی ، در پی ِ بی‌ارزش جلوه دادن ِ تلاش ِ دوستان نيستم . به يک حساب دوست‌تر می‌داشتم که به جای ِ اين کار ِ جداگانه‌ی ِ فردی ، به همکاری با يکی از اين سايت‌ها بپردازم ؛ امّا متأسّفانه دو مشکل ِ جدّی وجود دارد : يکی بی‌نظمی ِ من ، و ديگر اين که ، همکاری ِ من ، پيش از هر چيز ، نيازمند ِ پذيرش ِ اصلی‌ترين انتقاد ِ من از سوی ِ دوستان است ؛ و متأسّفانه در فضای ِ ايرانی ، انتقاد از نشانه‌های ِ بارز ِ خصومت به شمار می‌رود !

تا آنجا که ديده‌ام ، به‌ندرت می‌توان موردی يافت که بتوان به متن‌های ِ ارائه شده اطمينان و اعتماد نمود . غالباً چنين پنداشته می‌شود که صِرف ِ تايپ و انتشار ِ يک متن ، کافی است . حسّاسيت ِ من ، البتّه ، شامل ِ هر نوع نوشته‌ای می‌شود ؛ امّا بديهی است که اين حسّاسيت ، شدّت و ضعفی هم دارد . شايد بتوان از چند مورد نادرستی ِ حروف‌نگاری در مثلاً يک يادداشت ِ خبری چشم‌پوشی کرد ؛ امّا در « متن ِ ادبی » جايی برای ِ سهل‌انگاری وجود ندارد .
اگر قرار باشد متن‌های ِ ادبی را به گونه‌ای ارائه کنيم که خواننده برای ِ اطمينان از درستی ِ آن ، ناچار از مراجعه به اصل ِ منبع و مأخذ باشد ، همان بهتر که از اين کار چشم‌پوشی کنيم . به نظر ِ من ، بی‌توجّهی به نقل ِ و نگارش / حروف‌نگاری ِ درست و دقيق ِ « متن ِ ادبی » ، نشانگر ِ ناشناخت ِ ادبيات و متن ِ ادبی است . در متن ِ ادبی ، جز واژه چيزی وجود ندارد ، يا به عبارت ِ ديگر : متن ِ ادبی در وهله ِ نخست ، عبارت از واژه است ، و اگر در نقل و ارائه‌ی ِ واژه‌ها ، نادرستی‌يی رخ دهد ، اصل و بنيان ِ اثر مخدوش می‌گردد . ظاهراً اين تصوّر ِ نادرست که « خواننده بايد هشيار باشد ! » ، زمينه ساز ِ نوعی ِ اين بی‌توجّهی است .

به هر اندازه که فرصت داشته باشم ، چيزی از اشعار و نوشته‌های ِ نيما تايپ و پست خواهم کرد .
در باره‌ی ِ طرح و ترتيب ِ کار ، هنوز دچار ِ ترديدم ؛ و اين ترديد ، البتّه بی‌دليل نيست . ميان ِ شيوه‌های ِ چندگانه‌ای که می‌توان به کار گرفت ، سرگردان شده‌ام . يک شکل اين است که يکی از مجموعه‌های ِ کامل ِ آثار ِ نيما انتخاب شود و شعر و نوشته‌ها به همان صورت و ترتيبی که در کتاب آمده ، آورده شود . راه ِ ديگر اين است که دفترهای ِ مشخّص اساس ِ کار قرار گيرد : ماخ اولا ، شهر ِ شب و شهر ِ صبح ، ناقوس ، شعر ِ من ، حکايات و خانواده‌ی ِ سرباز ، ...
شيوه‌ی ِ ديگر ، گزيده‌نگاری است . و من بيشتر اين شيوه را می‌پسندم . رهايی ِ نسبی از قيد و بندها که در اين شکل ِ کار هست ، باعث می‌شود که احساس ِ خستگی نکنم و از کاری که می‌کنم لذّت ِ دوچندان ببرم . به عبارت ِ ديگر ، در گزيده‌نگاری ، هم فال است و هم تماشا . آدم مطابق ِ حال ِ خود پيش می‌رود ، و ملزم به رعايت ِ آداب و ترتيب ِ خاصّی نيست . البتّه ، بعد از مدّتی ، شايد مثلاً وقتی تعداد ِ شعر و نوشته‌ها به صد يا دويست مورد برسد ، می‌توان فهرستی برای ِ آن ترتيب داد ، و در اين فهرست ، تاريخ ِ سرايش و يا مبنای ِ ديگری در نظر گرفت .
همچنين ، بعد از پايان ِ کار ( يا بعد از پايان ِ نسبی ِ کار ) می‌توان شعرها و نوشته‌های ِ فرومانده را هم تايپ کرد ، و در پی ِ تهيه‌ی ِ « مجموعه‌ی ِ کامل ِ آثار ِ نيما » برآمد .
فعلاً با خود قرار کرده‌ام که هر روز دست ِ‌کم يک شعر تايپ کنم ؛ حتّی وقتی که امکان ِ پست نباشد ( بعد از دسترسی ، می‌توان هر چند مورد را که آماده باشد ، پی‌در‌پی پست کرد ) .

کاری که اينجا ارائه می‌شود ، دو ويژگی خواهد داشت : يکی اين که موردی از نادرستی ِ حروف‌نگاری در آن نخواهيد يافت ؛ و ديگر اين که ، در هر مورد ، متن ِ اشعار را به شيوه‌ی ِ « التقاطی » ( که می‌توان آن را « انتقادی » هم ناميد ، و از شيوه‌های ِ مطلوب و بسيار کارآمد در « تصحيح ِ متون » به شمار می‌رود ) تهيه خواهم کرد . اهل ِ کتاب‌خانه رفتن نيستم ، امّا در خانه ، دو مجموعه و چند تايی دفترهای ِ منفرد دارم . به ديکلمه‌ی ِ شاملو هم به عنوان ِ منبع و مرجعی معتبر مراجعه خواهم داشت . و در نهايت ، هر کمترين مورد ِ نيازمند ِ توضيح را ، در پای ِ هر شعر يا نوشته يادآور خواهم شد . گهگاه ، توضيحات ِ واژگانی و شرح‌گونه‌ها را هم از حاشيه‌های ِ دست‌نويس ِ اين سال‌های ِ خود نقل خواهم نمود ؛ شايد گرهی از مشکلی بگشايد.

وقتی دقيق می‌شويم و با نگاه ِ ويراستارانه به منابع ِ شعر ِ نيما می‌نگريم ، متوجّه می‌شويم که متأسّفانه اختلافات ِ قابل ِ ملاحظه‌ای وجود دارد . به اندازه‌ای که فهم‌ام می‌رسد ، تلاش خواهم کرد که بهترين ضبط را بياورم . گزارش ِ اختلافات ، در پای ِ هر شعر يا نوشته ، ثبت خواهد شد .
يادآور شوم که بيشترين موارد ِ اختلاف در نشانه‌گذاری‌هاست ( يا بنا به غلط ِ مصطلح : نقطه‌گذاری ) . عکس ِ صفحاتی از دست‌نوشته‌های ِ نيما – که در مقدّمه‌ی ِ « مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما » [ به اهتمام ِ سيروس طاهباز ] ديده می‌شود - نشان می‌دهد که شخص ِ نيما در شعر ِ خود از نشانه‌های کمک خوانشی استفاده می‌کرده . ( اين هم از نشانه‌ها و دلايل ِ نوانديشی و نوجويی و پيشاهنگ بودن نيماست ؛ وگرنه در آن روزگار ، شاعران و نويسندگان ِ ما آن گونه که بايد و شايد ، به اين مقوله توجه نداشته‌اند ، دست ِ‌کم در دست‌نويس ! ) . حال اين اختلافات از کجا پيدا شده ، بحث ِ ديگری است . سعی ِ من بر اين است که در اين يک مورد مطابق ِ نظر ِ شخصی‌ام عمل کنم ؛ مگر در مواقعی که اعمال ِ نشانه می‌تواند به تحديد ِ خوانش‌های ِ دو يا چندگانه منجر شود ؛ که در اين موارد ، يا اصل ِ يکی از منابع را رعايت خواهم کرد و يا به کلّی از نشانه‌گذاری پرهيز خواهم نمود .
در باره‌ی ِ مصيبتی که سيروس طاهباز به سر ِ چاپ و نشر ِ آثار ِ نيما آورده ، جای ِ ديگر به طور ِ مفصّل سخن خواهم گفت ؛ به زودی .